امروز به طور اتفاقی وارد این وبلاگ شدم!
نویسنده اش یه دختر که از دی ماه سال 82 هر روز واسه ابراهیم(معشوقش) می نویسه!
آخرین پستش هم مال دیروزه.
شاید چیز عجیبی نباشه واستون ولی از اونجا که این آقا ابراهیم از همون سال 82 اینو رهاش کرده و رفته سراغ ِ یه دختر دیگه خیلی واسم عجیب بود که این دختره هر روز و هر شب تو فکر ابراهیمه و با چه شوق و ذوقی میاد واسش می نویسه...
نویسنده اش یه دختر که از دی ماه سال 82 هر روز واسه ابراهیم(معشوقش) می نویسه!
آخرین پستش هم مال دیروزه.
شاید چیز عجیبی نباشه واستون ولی از اونجا که این آقا ابراهیم از همون سال 82 اینو رهاش کرده و رفته سراغ ِ یه دختر دیگه خیلی واسم عجیب بود که این دختره هر روز و هر شب تو فکر ابراهیمه و با چه شوق و ذوقی میاد واسش می نویسه...
راستش نمیدونم چرا ولی خیلی دلم گرفت