loading...
وبگاه جوانان پارسی
Nasha بازدید : 101 شنبه 23 آذر 1392 نظرات (0)

از بهلول پرسیدند:

علت سنگینی خواب چیست؟

                        بهلول پاسخ داد:

                                         سبک بودن اندیشه...

   و هرچه اندیشه سبک تر باشد،

                                      خواب سنگین تر گردد...

Nasha بازدید : 103 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. با خود فکر کرد که اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت:...

Nasha بازدید : 81 یکشنبه 12 خرداد 1392 نظرات (0)

 

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.
یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو...
Nasha بازدید : 86 چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

گویند روزی مجنون در مسجدی روی سجاده شیخی پا گذاشت،

فریاد شیخ بلند شد که چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟

مجنون گفت: من عاشق لیلی ام تورا ندیدم؛تو که عاشق خدایی چطور مرا دیدی؟

Nasha بازدید : 94 جمعه 30 فروردین 1392 نظرات (0)

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد،
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش …

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه …
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

....

Nasha بازدید : 71 جمعه 30 فروردین 1392 نظرات (1)

مجلس میهمانی بود.

پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود.اماوقتی که بلند شد،عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد.

و چون دسته عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت.

دیگران فکر کردند که او چون پیر شده،دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.

به همین خاطر با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند:

پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!

پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:

زیرا انتهایش خاکی است؛می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود...

Nasha بازدید : 113 جمعه 23 فروردین 1392 نظرات (0)

می گن زمانای قدیم یه روز 3 تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن ما 10 تا گردو داریم میشه اینارو با عدالت بین ما تقسیم کنی؟
ملا می گه با عدالت آسمونی یا عدالت زمینی؟
بچه ها میگن خوب عدالت آسمونی بهتره با عدالت آسمونی تقسیم کن.
ملا 8 تا گردو می ده به اولی 2 تا می ده به دومی دو پس گردنی محکم هم می زنه یه سومی
بچه ها شاکی میشن می گن این چه عدالتیه ملا؟
ملا می گه خدا هم نعمتاشو بین بنده هاش همینجوری تقسیم کرده

Nasha بازدید : 133 دوشنبه 11 دی 1391 نظرات (0)
سگی نزد شیر آمد گفت

بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام !!
Nasha بازدید : 101 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (0)

 مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از

بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای
کمک کردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت
کرد( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از
صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!.
مرد به قصد فرار به کوچه‌ای دوید، بن بست
یافت. خود را به خانه‌ای درافگند. زنی
آنجا کنار حوض خانه چیزی می‌شست و بار
حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز
در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه
خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز
شد....
Nasha بازدید : 150 شنبه 18 آذر 1391 نظرات (1)
حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.
با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را
که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد....
Nasha بازدید : 86 شنبه 11 آذر 1391 نظرات (0)

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست ....

Nasha بازدید : 96 سه شنبه 23 آبان 1391 نظرات (0)

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 263
  • کل نظرات : 35
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 66
  • باردید دیروز : 85
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 588
  • بازدید ماه : 1,382
  • بازدید سال : 6,775
  • بازدید کلی : 67,863